۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

ما و پیدا و ناپیدای خشونت


حدود دوسال پیش، از سوی خبرگزاری دانشجویان ایران، خبری درباره آزار جنسی یک نوجوان به چند زن منتشر شد که طی روزهای مختلف و در مکان‌های مختلف تهران روی داده بود.
آنچه در ماجرای این نوجوان قابل تامل بود، ماهیت عمل وی بود. وی با زدن زنگ منزلی که اطمینان داشته زنی در آن تنهاست، نخست ادعا می‌کرده قناری‌اش فرار کرده و از صاحبخانه اجازه می‌خواسته است تا با استفاده از پشت بام همسایه، پرنده را به خانه بازگرداند. سپس در پی ورود به خانه، رفتن به پشت بام و کمی جست‌وجو برای یافتن اطمینان از تنهایی زن، اقدام به آزار جنسی وی می‌کرده است.
این عمل، اقدامی نمادین است برآمده از آنچه بین "میل" و "سرکوب" در فرد مذکور وجود داشته است. اگر دقت کنیم که اساساً قناری‌ای وجود نداشته است باید درک کنیم که سوژه، بخشی از میل جنسی خود را در قالب "تمثیل قناری" به پشت بام زن همسایه انتقال می‌داده است. در اصل مرغی که اساساً در قفسی از اخلاق، عرف، قانون و اقتصاد زندانی شده است، راهی جز پرواز خیالی ندارد. این نوسان میل جنسی استعاری بین امر واقع و امر نمادین چاره‌ای جز توسل به چنگ و دندان ندارد و آنچه سرانجام از یک میل به طور ذاتی مقرون به لطافت باقی می‌ماند، چیزی نیست به جز خشونت.
اسلاوی ژیژک این سطح عریان و آشکار عمل ناجور را "خشونت کنشگرانه" می‌نامد. با این حال به سطحی ناپیدا از خشونت نیز اذعان می‌کند که در دو قالب "خشونت نمادین" و "خشونت سیستمی" قابل پیگیری هستند. در واقع سطح نخست در قالب زبان و سطح دیگر در قالب سازوکارهای مکتوم و ناهویدا جای دارد که بسترها و زمینه‌های بروز و بازتولید خشونت کنشگرانه را ایجاد می‌کنند.
 در سطح نخست اما خشونت خود را از طریق زبان بازآفرینی می‌کند. اگر خشونت کنشگرانه را به‌مثابه تصاویر و نشانه‌های عریانی که در قالب تجاوز، دزدی و تخریب نمایان می‌کند در نظر بگیریم به وضوح درمی‌یابیم با یک مجموعه دلالت کوچک احیاناً به سیمای لمپن‌ها مواجه خواهیم شد. حتی هتاکی و دهان- دریدگی لمپنیسم به قدری سخیف است که نمی‌توان آن را در قالب خشونت نمادین زبان تعبیر کرد. چراکه این تراوش‌های زبانی به جهت روبنایی بودن، حتی می‌تواند ناظر بر صداقت چندش‌برانگیز لمپن باشد. در واقع سیستم ما را عادت داده است تا با ارزشگذاری بر هنجارها، تن به نوعی اخلاق راست‌کیشانه و پارساگرایانه مدرن دهیم.
 شاید بی‌راه نباشد اگر ادعا کنیم خشونت زبانی مدرن توسط نخبگان و نمایندگان سیاسی تولید می‌شود. نخبگان حاکم و روشنفکران در سایه، اصولاً برای پرهیز از آنچه تشویش اذهان عمومی می‌نامند، ناگزیرند فرد یا افرادی را به عنوان مسببان واقعی خشونت معرفی کنند و با این کار برای همیشه از ارائه پاسخ‌های بنیادین طفره بروند. این رویکرد کمترین تفاوت ممکن را بین بنیادگراها و گفتمان دست راستی نظم جهانی دارد. تفاوت‌ها اغلب نه زبانی بلکه صرفاً در سطح گویش‌ها هستند؛ گویش‌هایی که بر اساس گستردگی و ضریب هوشی مخاطب توسط تئوریسین‌ها و ویراستارهای آنها تنظیم و با تغییرات بدنی که توسط کارگردان‌های تلویزیونی هدایت می‌شوند، تثبیت می‌شوند. در واقع سیستم همواره تمایلی شگرف به نهادینه کردن خود به عنوان ابر دال و نداشتن اراده‌ای در جهت ایضاح خود است.
 تا زمانی که درک صحیحی از دال‌های نوظهور سیستم و لابراتوارهای برسازنده آنها نداشته باشیم، نه تنها درسطح گفتمان، مقرون به شکست خواهیم بود بلکه هر روز هم شاهد تجاوزهای بیشتر و محاکمه‌های تازه‌تر خواهیم بود.
بروز تجاوزهای گروهی اخیر در ایران (مانند آنچه در خمینی شهر روی داد) نیز وجود چنین اراده آهنینی را برای جست‌وجوی مقصران مستقل و منفرد به نمایش گذاشت؛ مقصرانی که بدون تعجب و شگفتی نه حتی متجاوزان و احیاناً لمپن‌ها بلکه زنان بودند. جای تعجب است که برخی از مفسران و اپوزیسیون با داغ کردن تنور این رویکرد، نقطه آغاز مباحث خود را در این می‌گذارند که چطور می‌شود چنین اجحاف بارزی را تحمل کرد؟ در واقع آنها از روی ندانم‌کاری، سطحی دیگر از گویش را بازتولید می‌کنند و تنها به دنبال عوض کردن صوری جای مقصر در معادله‌ای می‌گردند که اساساً وارونه طرح شده است. در حالی که بنیاد گفتمان مذهبی حاکم بر ایران بر این اساس استوار شده است که زن اساساً شر و دلیل دلایل ناهنجاری‌های اجتماعی است. این گفتمان به قدری پردامنه و جدی است که رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران نیز "زنان اغواگر" را در حوادث اخیر متهم می‌کند.

 چنانکه می‌بینید در صورت افتادن در ورطه سیاست‌بازی و جدل، ما نیز - مانند همین رئیس دانشکده- به دنبال مقصری تازه خواهیم افتاد. بهتر است، گشتن به دنبال مقصر، به عهده دبیران صفحات حوادث گذاشته شود تا با همدستی با کارآگاه‌ها و سربازرس‌ها، سرنخ‌ها را پیدا کنند و هر روز جزئیات تازه‌تری را برای بالا بردن تیراژ، افشا کنند. وظیفه ما در این مقطع خوانش رادیکال متن ناپیدای سیستم است که خود را به صورت بازی موش و گربه بازتعریف می‌کند. وظیفه ما دامن زدن به جنگ‌های زرگری نیست. تا زمانی که درک صحیحی از دال‌های نوظهور سیستم و لابراتوارهای برسازنده آنها نداشته باشیم، نه تنها درسطح گفتمان، مقرون به شکست خواهیم بود بلکه هر روز هم شاهد تجاوزهای بیشتر و محاکمه‌های تازه‌تر خواهیم بود. کاری که سیستم‌ها به آن دامن می‌زند، این است که طوری به معانی اجتماعی جهت می‌دهد که حتی کنشگران مستقل حوزه‌های اجتماعی را به چیزی در حد مترسک‌های مردم‌سالاری، دچار سوء کارکرد کند. وظیفه ما اما این است که فریفته مجادلات سیاسی و پساایدئولو‍یکی نشویم تا بتوانیم به خوانش متن اجتماعی و منطق ناپیدای حاکم بر آن دست یابیم.
 دوم خرداد 1391

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر