۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

تصاویر جامعه آشفته

نگاهی به فیلم «سگ ولگرد» ساخته آکیرا کوروساوا

تعقیب و گریز عموماً با دو کلیشه سنتی سگ گربه-موش گربه و یا دزد و پاسبان روایت می شود.کلیشه نخست اگر چه به یک نظم طبیعی اشاره می کند اما سگ اغلب در تاریخ همزیتی با انسانها صاحب کارویژه مهمی شده است که همانا حراست و نگهبانی از اموال انسان ها است.پاسبان نیز چنین کارکردی دارد اما در سطحی بالاتر و در قالب قانون.قانونی که وظیفه حفاظت انتزاعی از حقوق و هنجارهای اجتماعی را دارد که در قالب سوژه پاسبان عینیت می یابد.دزد نیز که با سرباز زدن از نظام تقسیم کار اجتماعی سعی می کند بر اساس نظم طبیعی به امرار معاش طفیل گونه خود از مایملک دیگران بپردازد همواره در یک تعقیب و گریز دائمی با پلیس است.منتهی آنچه حائز اهمیت است این است که دزد و پاسبان برخلاف سگ و گربه، هر دو وجوه اشتراک بی شماری نیز از حیث درگیری در طبقات اجتماعی متجانس و تشابهات عقلی و احساسی دارند.
فیلم سگ ولگرد اثر آکیرا کوروساوا به بازنمایی چنین رابطه ای در قالب مناسبات اجتماعی می پردازد.فیلم از جایی آغاز می شود که افسر تازه کار پلیس(چانگ)در اتوبوس مورد دستبرد قرار می گیرد و یائو(دزد)، کلت کمری او را به سرقت می برد.فیلم از همان آغاز هر دو سوژه را در محلی واحد یعنی اتوبوس کنار هم قرار می دهد.هر دوی آنها به یک اندازه احساس گرما دارند و احتمالاً به یک اندازه از بوی عطرهای مختلف زنانه و صدای ونگ ونگ بچه دچار عذاب مضاعف می شوند.با این نخستین نشانه ها است که در اوسط فیلم و در حین گفت و گوی دوستانه چانگ با بازرس، او اعتراف می کند که زمانی در ارتش پستچی بوده است.جالب این است که مادر یائو نیز پیش از این به هر دوی پلیس‌ها گفته است که فرزندش در ارتش پستنچی بوده و بعد از بیرون آمدن از ارتش به رفت و آمد با دوستان ناباب پرداخته است.چانگ اشاره می کند که او و تائو موقعیت مشابهی داشته اند اما او ترجیح داده پلیس باشد به جای اینکه با تنبلی کردن فکر دزدی به سرش بزند.در واقع مجموعه اینها ناظر بر خاستگاه طبقاتی مشترک هر دو طرف این جریان است.اما اینکه براستی او از روی اراده چنین تصمیمی گرفته است یا نه مساله دیگری است؟
شاید آنطور که فرمانده در جایی و در حین پاره کردن درخواست استعفای چانگ یادآور می شود:کل این جریان یک بداقبالی باشد!او به چانگ می گوید: "بد اقبالی می تونه یه نفرو تنبیه کنه یا بکشه.تو ترجیح میدی که نابود بشی؟برو ببین می تونی بدی رو به خوبی تبدیل کنی؟چرا نمیذاری قضاوت درست جای اون گناه‌ها‌رو بگیره؟"
در واقع ما در جریان مشاهده فیلم با یک روایت کاملاً نسبی از مفاهیم خوب و بد مواجه می شویم.چنانکه بازرس وقتی همراه چانگ به خانه بازمیگردند می گوید: این خونه خرابه.ولی خونه یائو بدتر بود.خانه کرمها بود.آدمها بد نیستن فقط توی جای بد قرار می گیرن.یائو فقیر هم که بود."
بنابراین این جای قرار گرفتن آدمهاست که تاثیر مهمی در وضع معنای جا و اعتبار مکان در آینده خواهد داشت.چانگ، بازرس و سایر همکارانشان هم در همین جایگاه قرار دارند منتهی آنها به جای انتخاب محدود و ظاهرا پیچیده، از سوی سیستم انتظام بخش به وضع موجود مورد خطاب قرار گرفته اند تا به جای فرار، فراری دهند.بازرس درست تجسم یک کارگر است که شب ها خسته به خانه بازمی گردد و می خوابد تا فردا صبح دوباره به دنبال دزدها و قاتلها بدود.بازرس صحنه خوابیدن فرزندانش را به مزرعه کدو تنبل تشبیه میکند.در واقع او خود نیز به نوعی نگهبان این مزرعه است.او بعنوان یک نگهبان(پلیس)هر شب غرق در عرق و خستگی از سر کار باز می گردد. و به گفته خودش چنان اینکار را در طی 25 سال مدام انجام داده است که کفش های زیادی را پاره کرده است!(در سکانس هایی که چانگ در بازار به دنبال دزد می گردد، طوری به جایگاه واقعی خود بیرون نمادهای رسمی مکانیزم قدرت باز می گردد که پلیس ها به خود او مدام شک می کنند و او فقط هر بار با نشان دادن کارت هویت اش است که دستگیر نمی شود.)
وقتی خوب به نحوه کار کردن بازرس و به خصوص چانگ در حالی که در بازار و میکده دنبال اثری از سارقین اسلحه می گردد، دقت کنیم به یاد تیتراژ آغاز فیلم می افتیم.جایی که کارگردان برای عنوان بندی به وضوح سگی را نمایش می دهد با چشم هایی نگران، و زبانی که از فرط گرما کاملا از دهان بیرون افتاده است.چنین وضعیتی در حین کار هم برای کارآگاه چانگ پیش می آید.
"چان" دختری است که معشوقعه یائوی فراریست.یائویی که وقتی پول بازنشستگی اش از ارتش به سرقت می رود خودش هم تصمیم می گیرد دزد شود!یائویی که برای خاطر چان خسته و محروم، لباس عروسی می دزدد.
عمل یائو، عملی است که ناظر بر ترجیح کنار گذاشتن عقلانیت اجتماعی است.وقتی جامعه به او نارو می زند او هم سعی می کند با نفی "دیگری بزرگ" در قالب نظام حقوقی، میل سرکوب شده خود را به لذت مادی از سویی و لذت نابودی از سوی دیگر برطرف کند.در واقع اگر اولی با نوعی خواست به دست می آید اما دیگری عمیقاً به شکلی ناخودآگاهانه او را به سمت نابودی همان چیزهایی که به دنبالش هست می برد.تائو می خواهد مدام به سمت چان حرکت کند و اینهمه کار خلاف را به خاطر او می کند.پیدا شدن این رابطه باعث می شود تا بازرس بگوید:سگ هار به جلو حرکت می کند."بنابراین حدس می زنند که او در حال فرار به سوی خانه چان رفته باشد.
اما چان نیز زنی نیست که به سادگی یائو را لو بدهد.چونکه او می داند یائو به خاطر او به درد سر افتاده است.او حتی در مقابل کارآگاه می گوید اگر جسارتش را داشت خودش لباس را باید می دزدید.کارآگاه که لحظه ای درگیر احساسات بیرون از نقش پلیش می شود می گوید: ."جامعه بدی شده"اما به سرعت به قالب نقش اجتماعی اش باز می گردد و اضافه می کند:"ولی این بده که جامعه رو مقصر بدونیم و به بدی رفتار کنیم."
دختر اما به او بادآور می شود که:"این ها همش به خاطر ابراز وجود کردنه.فقط آدم های بد بی نیاز و برنده هستند."وقتی چانگ به او خشم می گیرد اگر همرنگ جامعه شدی پس چرا لباس را نمی پوشی؟چان لباس دزدی را که  به عنوان نشانه سرقت و بی اخلاقی در حق جامعه روی زمین افتاده است، در حضور کارآگاه آن را به تن می کند تا خودش را به عنوان سوژه آگاه در این معنا نمایش دهد.وقتی مادر چانگ به زور لباس را از تن او در می آورد و به بیرون پرتاب می کند همزمان باران شروع به باریدن می کند و به نوعی فاصله معنا شناختی ای را بین بدن چانگ و لباس ایجاد می کند.کتک مادر مانند عملکرد نهاد اخلاق و ارزش میل افسارگسیخته چان را سرکوب می کند و مادر نقش رسمی خود را بعنوان کسی که وظیفه دارد تا عرف و قانون را در فرزندان خود نهادینه کند وارد عمل می شود.باران هم به عنوان مظهر پاکی و بعنوان عنصری بیرون از نظم کالایی جامعه مانع از اینهمانی چانگ و لباس بعنوان شیء می شود و همزمان بازگشت به ایمان و اخلاق و آغاز رحمت و بخشایش را نیز متذکر می شود.گریه کردن چانگ نیز همزمان با این رویداد اشک را بعنوان نماد پاکی از صورت او جاری می کند و نشان می دهد که در واقع خواست آگاهانه او بعنوان رقاص یک کازینوی پائین شهری چیزی به غیر از شرایط موجود است.این درحالیست که او در مناسباتی خارج از اراده و قدرت خود، گیر افتاده است.
نقطه عطف فیلم در هتلی است که بازرس منتظر بیرون آمدن دزد برای دستگری اوست ولی صاحب هتل از اینکه یک مشتری خوب و دست و دلباز را از دست خواهد داد عمیقاً ناراحتی می کند.اینجاست که به مناسبات آدمهای فیلم، بیرون از جا و اعتبار مالی پرتو تازه ای انداخته می شود.اگر دلهره صاحب هتل بابت پول است که از دست می رود دلهره عمیق چانگ فقط به خاطر اسلحه ای است که بعنوان یک شی ء به بخشی از وجود و هستی اجتماعی وی ارتقا یافته است و چانگ بدون آن دوباره یک ولگردی خواهد بود با کمترین تفاوت با یائو.
این تفاوت زمانی به حداقل می رسد که دزد و پاسبان به هم می رسند و از فرط خستگی کنار هم روبه آسمان روی زمین می افتند.اداره پلیس به چانگ پاداش می دهد و بنابراین بهانه کافی را برای ابقاء او در هستی تازه فراهم می کند.بهانه ای برای اینکه به قول بازرس او به دستگیر کردن مجرمان عادت کند و دیگر دلواپس یائو نباشد.بازرس در سکانس پایانی به چانگ می گوید از پنجره به بیرون نگاهی بیندازد تا دریابد که آن بیرون پر است از مجرمهایی که باید دستگیر شوند.شاید همین بی خیالی و عادت است که در دلالتی معنا دار، کمی بین انسان و سگ فاصله می اندازد!
*عنوان فیلم به سگ جدافتاده نیز قابل ترجمه است.این به خصوص با محتوای فیلم که بر جداشدن افسر از مجموعه پلیس به علت گم کردن اسلحه می باشد نیز مناسبت دارد.یعنی می توان او را به سگی از سگهای گله تشبیه کرد!
سال تولید : ۱۹۴۹
کشور تولیدکننده : ژاپن
محصول : شین توهو
کارگردان : آکیرا کوروساوا
فیلمنامه‌نویس : ریوزو کیکوشیما و کوروساوا، برمبنای رمانی نوشته کوروساوا
فیلمبردار : آساکازو ناکائی
آهنگساز(موسیقی متن) : فومیو هایاساکا
هنرپیشگان : توشیرو میفونه، تاکاشی شیمورا، کوکیمورا۷ کایکو آواجی و نوریکو سنگوکو.
نوع فیلم : سیاه و سفید، ۱۲۲ دقیقه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر